متن روضه شام غریبان شهدای کربلا
متن روضه شام غریبان – سید مهدی میرداماد
از دل بی شكیب می خوانم
مثل ابن شبیب می خوانم
بس كه مضطر شده دل زارم
ذكر اَمَّن یجیب می خوانم
كی داره روضه می خونه امشب،امشب كی اَمَّن یجیب گرفته دور زینب
سر نهادم به دامن خیمه
یه سئوال بپرسم رد شم،كدوم خیمه؟
سر نهادم به دامن خیمه
از حسین غریب می خوانم
اولین شبی است كه حسین رو از من جدا می كنند
از غریبی كه در دل گودال
شده شیب الخضیب می خوانم
شب نوحه شب گرفتاری است
دوستان موقع عزاداری است
تازه عزا شروع شده،بدون مقدمه برم،می دونم اشك داری
آتش از خیمه ها زبانه گرفت
شادی ام را غم زمانه گرفت
بر خلاف قطا كه لانه نداشت
مرغ غم در دل آشیانه گرفت
باز گلچین پست گل ها را
زیر سیلی و تازیانه گرفت
هرچه خلخال و زیور و زر بود
خصم از ما چه ظالمانه گرفت
این یه بیت همه ی روضه ی شام غریبان رو در بر میگیره،غیرتی گریه كن،به امام سجاد علیه السلام عرضه داشتند شاگردان:آقاجان یه جوری گریه می كنید،انگار پدر شما اولین نفر از خانواده ی شماست،كه به شهادت رسیده،حضرت فرمود نه،گریه من واسه ی این نیست،ما با شهادت مأنوسیم،شهادت میراث ما خانواده است،پس آقا جان چیه این همه سال،گریه می كنید،اشك می ریزید،سی و پنج سال پرچم كربلا،بر سر در خانه ی شما نصبه،آقا یه جمله فرمود،فرمود:ما با شهادت بیگانه نبودیم،شهادت ارث ما بود،ولی اسارت ارث ما نبود،این اسارت مارو بیچاره كرد،این جسارت ها مارو آب كرد،حالا این یه بیت،امشب اونهایی كه زینبی اند،باید سنگ تموم بذارند
هرچه در خیمه بود غارت شد
زینب آماده ی اسارت شد
شام غریبان به این راحتی به كسی گریه نمی دن،تا شب عاشوراء سراسر تلاطم و هیجانی،از بزرگان وقتی سئوال می كنیم چرا،شام غریبان تازه روضه ها شروع شده،اول گریه ی زینبه،می بینیم ما گریه ندارم، علت چیه؟این جور جواب ما رو می دن:«روزی گریه شام غریبان،روزی خواصه،تو اون ده شب اگر نمرت قبولی باشه،اگه تو اون ده شب خوب گریه كرده باشی،می تونی،شام غریبان با زینب گریه كنی،اون دستی كه اباعبدالله رو دست خواهرش گذاشت،خواهر رو آرام كرد،رو قلب همه ی سینه زنا و گریه كنا هم گذاشت».شما ها اگه امشب بدونید،چه خبره كربلا،میمیرید،بدونید بدنها رو خاكه،من نمی خوام این جوری روضه بخونم،بگم امشب چه خبر شده؟ بگم امشب اومدن تو گودال هركاری دلشون خواست كردن،یكی لباس رو برد،یكی كفشا رو برد،نمی تونم برات باز كنم،زینب چند قدمی حسینش باشه ولی نتونه بیاد كنار حسینش،لذا امشب شبه عجیبیه،گریه داشته باشی بی بی امضاء كرده.
از حرم این رو برا مادرا می گم،برا مریض دارها میگم،برا اونهایی كه امشبم،دلشون نیومده نیان،گفتن بریم، امشب شب ربابه،امشب شب سكینه است،امشب شب رقیه آتش گرفته است،
ازحرم گاهوراه را بردند
یادگار ستاره را بردند
من خودم دیدم ازتن بابا
جامه ی پاره پاره را بردند
عمه از گوش دختر مسلم
بخدا گوشواره را بردند
بس كنید این همه گنه نكنید
روی تاریخ را سیه نكنید
مرد عرب میگه دیدم دامن دختره داره میسوزه،ترسیده،دختردارها دست بچه ات بسوزه یه ذره،می دَوی،حالا تصور كن،دامن این بچه آتش گرفته بود،میگه دویدم به سمتش،هرچه من می اومدم،اون عقب می رفت،گفتم:دخترم ناراحت نباش،من با تو كاری ندارم عزیزم،منم دختر دارم،منم بابا اَم،گفت: نه،شما می خوای منو بزنید،منو اذیت كنی.گفتم:نه،عزیزم،خیالت راحت باشه،دختره ایستاد،دامنش رو خاموش كردم،یه نگاه به من كرد،دید نمی خوام اذیتش كنم،صدا زد آقا اَزت یه خواهش دارم،گفتم:چیه عزیزم،گفت:
می خوام،یواش بگم،گفتم:راحت باش،من نمی ذارم كسی تو رو آزار بده،میگه دیدم اشاره كرد،به لبهاش،گفت:من چند روزه آب نخوردم،تشنگی داره هلاكم میكنه،آب،آب. گفتم:باشه همینجا بایست،راحت باش،دیگه آب آزاد شده،تا بعد از ظهر آب رو بسته بودند،(من میگم،اینها فقط می خواستند عباس رو دق بدن،اینها می خواستند سقارو خجالت زده ببینند،می خواستند كاری كنند،به خیمه ها دیگه برنگرده،سقای دشت كربلا). صدا زد صبر كن،خودم برات آب میآرم،می گه رفتم ظرف آب آوردم،این دختر ظرف آب رو گرفت،آورد بالا،تا نگاه كرد دیدم دستش رو آورد پایین،داره راهش رو كج میكنه،گفتم:كجا می ری؟گفت:به من بگو گودال قتلگاه كجاست؟ .چرا؟مگه نگفتی تشنه هستم؟گفت:آره،اما بابام از من تشنه تر بود،می خوام برم آبش بدم
شنیدم لحظه ی آخر روضه خونده،وصیت كرده: شیعتی ما ان شربتم عذب ماء فاذکرونی ،حسین.. آره امشب هركس با آب یه جور معامله كرده،هركی امشب یه جور با آب برخورد كرده،اما وای از دل زینب،وای از دل زینب،امشب یكی از سخترین شب های زینبه،بچه ها رو جمع كرد،هركدوم رو از یه گوشه جمع كرد،یكی زیر خارها زخمی شده،یكی لابه لای خیمه ی سوخته اُفتاده،زینب دونه دونه ی اینها رو جمع كرد،لشكر زینب همین هاست دیگه،زینب با همین ها باید بره كوفه فتح كنه،زینب با اینها باید بره شام فتح كنه،علمدار زینب رقیه است،اگه عباس علمدار حسینه،علمدار سپاه زینب رقیه است،یه نفری شام رو فتح كرده،برو ببین چه خبره تو حرمش،همه رو جمع كرد،لا اله الا الله،داغ خیلی سخته،وقتی یه خانواده داغ می بینند،همه ی نگاها به بزرگتره،اگه بزرگتر نتونه خودش رو كنترل كنه،بچه ها هم زود از كوره در میرن،همه نگاه به عمه میكنن،عمه خودش كی گریه كنه،باید همه رو آروم كنه،الهی بمیرم بی بی جان، همه رو آروم كرد،یه مرتبه نگاه كرد،گفت
رباب،من دارم اشتباه میكنم،یا درسته؟ چی میگی بی بی جان،گفت: خوب نگاه كن یكی از دخترهارو نمی بینم،تو تاریخ اسم دقیق ننوشتن،ولی من از شواهد و قرائن،می گم:این كار، كار رقیه است،شاید رقیه باشه،چون عاطفی تر از همه بود،چون بی خداحافظی باباش رفت،تو خیمه میگن خواب بود،حتی به اسم فاطمه ی صغری،زینب میگه گفت:من پاشم برم دنبال این بچه بگردم،از خیمه خارج شد،همین امشب،الهی بمیرم برات زینب،تك و تنها،دل شب،یه دشت پر از دشمن،این همه بدن های بی سر رو خاك،یه مرتبه شنید صدای گریه از طرف گوداله،آروم آروم رفت طرف گودال،نگاه كرد،دید دختره نشسته جلو بدن بی سر،لااله الا الله،چه بدنی،یه بدنی كه سر نداره،یه بدنی كه لباس نداره،چه گذشته،دید داره این دختر با زبان عاطفیش حرف می زنه،من بعضی جملات رو معنی كردم،عبارت روایت میگه،خون هارو از دست بابا و بدن بابا پاك كرد،به بدنش مالید،صدا زد،بابا،داره شب میشه،نمی خوای بیای به ما سر بزنی،بابا كی من رو یتیم كرده،ببرمت در خونه ای كه شب آخر حواله ی ما دست این خانومه،می خوای انشاءالله تا آخر عمرت حسینی باشی،الان اسمش رو می برم،صدا زد بابا،یادته، تو كودكی هام برام،قصه میگفتی،برام از مادرت زهرا گفتی،بابا شنیدم لحظه ی آخر اومدی صورت كف پای مادرت گذاشتی،حالا من اومدم،سر كه نداری،اومدم صورت بذارم كف پات،پاشو جوابم رو بده،صدا زد بابا خودت گفتی:مادرت شب ها بالا سرت آب می ذاشته،خودت گفتی:نصف شب ها تشنه ات می شده،بابا پاشو،من اگه تشنه ام بشه چیكار كنم،به كی بگم،حسین……..
عمه جانش اومد بغلش كرد،عمه اینقدر گریه نكن،عمه اینقدر ناله نزن،نوازشش كرد،بچه رو از بدن بابا جدا كرد،جلوتر از من می ری یا من بگم، آره همینه،بچه یتیم رو باید نوازش كرد،دختر بچه رو باید با نوازش از بابا جدا كرد،ای كاش همه بچه ها رو خود عمه جدا می كرد،این یه دختر بود،این جوری جداش كردن،نمی دونم،چند ساعت قبل بود،یا نه، اما یه دختر دیگه هم هست،اومد تو گودال،دید عمه اش یه بدن بی سر رو بغل كرده،خودش رو انداخت رو بدن باباش،اما دیگه نگذاشتن زینب جداش كنه،عبارت مقتل میگه،ان شاءالله دروغ باشه،ان شاء الله امام زمان(عج)بیاد بگه اینها نبوده،اما مقتل ها نوشتن،من نمی دونم معنی كنم یانه،شام غریبانه معنی می كنم، فجروها عن جسد ابیها،یعنی گرفتن كشیدنش،اما رها نمی كرد،گفت:از من دست بردارید،من بابام رو می خوام،هر كاری كردن،جدا نشد،عمه اش اومد،گفت:این رو جدا نكنید،می دونید چیكار كردن،خود این دختر گفته،یه نگاه كرد گفت:بابا بلند شو ببین،عمه ام رو دارن كتك می زنن.حسین..
متن روضه شام غریبان – حاج محمد رضا طاهری
بگذار ناله از جگر خود برآورم
جانم بگیر تا شب غم را سرآورم
وقی برای گریه ندارم،نگاه كن
باید كه كودكان تو را دربرآورم
جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود
چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم
باید دو طفل بی نفس ِ زخم خورده را
از زیر خارهای بلا پرپر آورم
باید كه چند كودك ترسیده ی تو را
از خیمه های مانده در آتش درآورم
گفت:ابی عبدالله هركسی رو ظهر عاشوراء تعقیب می كرد،او رو به هلاكت می رسوند،همه می دونستند كه ابی عبدالله دنبال هركی بره،می كشه،یكی از شامیان نقل میكنه:میگه دیدم حسین با ذوالجناح سمت من حركت كرد،نفسم بند اومد،گفتم كارم تمومه،فرار میكردم،دیدم سیدالشهداء به اسم صدام كرد،فرمود :بایست كاریت ندارم،ایستادم دیدم آقا دستش رو جلو آورد،یه خلخال كف دست من گذاشت،گفت: میدونم به بچه ات وعده دای،براش سوغات ببری،این رو بگیر از پاهای بچه هام درنیار.چند تا معنی داره،معنی های روضه یه طرف،توی همچین موقعی ابی عبدالله حاجت دشمن رو میده
آی كسانی كه یازده شب پرپر زدی برای اربابت،یعنی تو رو دست خالی از این جلسه رد میكنن،ای كاش اینها یه مقدار محبت رو كه از ابی عبدالله میدیدند ،خجالت زده می شدند،تو روایت نوشته فاطمه ی صغری، كه خیلی ها اون رو سه ساله ی ابی عبدالله معرفی كردند،یعنی رقیّه خانوم،میگه نشسته بودم،همین طور ابدان بی سر ،بی جان رو روی خاك میدیدم،یه وقت دیدم یه عده دارن سمت خیمه ها حمله میكنن،رسیدن به عمه ها،دیدم معجرها رو دارن میكشن،فرار كردم،صدای ناله ام بلند شد،وا محمدا،وا علیا،همین كه داشتم می رفتم دیدم یه نفر از این كافرها از این دشمن ها دنبال من،من هم دارم فرار می كنم،با كعب نی به كتف من كوبید،رو خاك افتادم،چنان گوشواره از گوشم كشید،از هوش رفتم،یه لحظه چشمم رو باز كردم دیدم
عمه جان من رو بغل كرده،دختر گلم،عزیز دلم،چشات رو باز كن،چه كشید زینب،ای وای ای وای، بعضی ها كه حربه ای ندارن به روضه های روضه خونها گیر میدن،ما كه اصل روضه رو هم نمی خونیم ،یه روضه ی ساده می خونیم گریه كنی،یكی از علماء این روضه رو برای مقام معظم رهبری حفظه الله خوندند،بخدا عمق فاجعه خیلی بالاتر از این حرف هاست،هرچی تا حالا شنیدید بالاتره،امروز ملائك اومدند به كمك ابی عبدالله،اجنه اومدند،سرپرست و رئیس گروه اجنّه شیعه،زعفر جنی،كتاب ها نوشتند زمان مرحوم آیت الله بروجردی،از دنیا رفت،میگن خیلی ها پای منبر میدیدنش،وقتی روضه میخوندن،هرچی می خوندن،میگفت:نه ،بالاتر از این حرف ها بود،من با چشم های خودم دیدم چه كردن
باید كه چند كودك ترسیده ی تو را
از خیمه های مانده در آتش درآورم
تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن
باید روم ز دست تو انگشتر آورم
گهواره نیست ترس من از پشت خیمه هاست
باید نشان قبر علی را در آورم
باید برای دختركان یتیم تو
قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم
پیراهن امانتی مادرم كجاست
گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم
نامحرمی به ناقه ی عریان اشاره كرد
باید روم به علقمه آب آور آورم
گیسوی مادرت زگلوی تو سرخ شد
باید كه چادری به سر مادر آورم
تا باز هم نگاه كنم بر حسین خویش
باید باز هزار نیزه شكسته درآورم
ای كشتی نجات بشر قلزم كرم
باور نمی كنم كه تو باشی برادرم
برسینه ی شكسته ی تو كه نظر كنم
یاد آورم زسینه ی مجروح مادرم
حسین
ای تشنه لب حسین
حسین
عشق زینب حسین
حسین
ای بی كفن حسین
حسین
صدپاره تن حسین
میون این همه وحشی،یه نفر هم بود دلش یه خورده،به رحم اومد،میگه وقتی خیمه ها رو آتیش زدند،مقاتل رو وقتی می خونی،صرف این نبود بخوان خیمه ها رو به غارت ببرند،حروم زاده دستور داد،گفت:خیمه هارو بسوزونید،هركی تو خیمه هاست آتیش بزنید،تعجب نكن،گفت:دیدم دختر بچه ای دامنش آتیش گفته بود،از خیمه ها بیرون دوید،پای برهنه روی این خارها داره میدوه؛با اسب دنبالش رفتم،دیدم بچه ترسید ،دستاش رو روی سرش گذاشت،گفت:آی مرد ما یتیم شدیم،ما دیگه صاحب ندارم،گفتم:
كاری باهات ندارم،اومدم آتیش دامنت رو خاموش كنم،تو این یكی دو روزه اینها فقط كسانی رو دیدن كه فقط آتیش میزنن،كسی كه بخواد آتیش دامنی خاموش كنه ندیده،بچه با تعجب نگاه كرد، وقتی آتیش دامنش رو خاموش كردم،دیدم انگار یه چیزی می خواد بگه،خواسته ای داره،گفتم:چی می خوای،حرفی داری بگو،گفت:بگو ببینم تو خورجین اسبت،یه مقدار آب پیدا میشه؟ سه روزه اینها آب رو به خیمه ها بستن،میگه اومدم یه مقدار آب آوردم براش،دستش دادم،دیدم هی نگاه به آب میكنه
هی اشك میریزه،گفتم:مگه آب نمی خواستی بخوری،دو جور گفتن،یه جورش اینه ،گفت:به من بگو علقمه راهش از كدوم طرفه،می خوام برم به عموم بگم:دیگه خجالت نكشه،آب آزاد شد،یه جوری دیگه هم اینجوری نقل كردن،گفت:چرا آب نمی خوری،گفت:برا اینكه هنوز صدای بابام تو گوشمه،هی میگفت:آخ جیگرم داره میسوزه،حسین..
.
.
متن روضه شام غریبان شهدای کربلا,روضه شام غریبان,متن روضه شام غریبان سید مهدی میرداماد,متن روضه شام غریبان حاج محمد رضا طاهری,شام غریبان شهدای کربلا,متن روضه