.
رفتنت را
هر شب در ذهنم مرور مي كنم
روى دورِ آهسته اما
با دقت
با جزئيات
مثلاً زوم ميكنم روى چشمانت
ميبينم اثرى از رفتن نيست
دستانت را بازبينى ميكنم
مي بنیم دو دستى بازويم را چسبیدی
پاهايت اما پايانِ ماجراست
لعنتی
قلبم درد میکند
نه به بهانه جدایی
و نه حتی تنهایی
تحمل دیدن تورو در کنار دیگری ندارم
وقت رفتنت
داغ بودم و نفهمیدم
که بعد ها قرار است
چقدر برایت بمیرم
از همان لحظه رفتنت
هر روز کنار پنجره مینشینم
و تنهاییم را بو میکشم
خاطرت هنوز هم ماندگارترین عطر این روزهای من است.
روزی ازم پرسیدی بزرگترین آرزوت چیست ؟
گفتم بر آورده شدن آرزوی تو ؛
ولی ندانستم آرزوی تو جدایی از من است
کاش وقت رفتنت
مثل بچه ها
کفش هایت را قایم میکردم
پاهایم را زمین میکوبیدم و
حتی از دستگیره ی چمدانت
آویزان میشدم و
در خانه را به رویت می بستم !
اما هزار لعنت به من
که هنگام رفتنت بزرگ شده بودم !
رفتنت آنقدرها که فکر میکنی فاجعه نیست
من مثل بیدهای مجنون ایستاده میمیرم …
دیگر حوصله ای نمانده است
راستی
مگر حوصله هم. جزء آن چیزهایی بود که تو آورده بودی.
که موقع رفتنت همه اش را بردی…؟!
رفتنت نه برام سوال شد نه اذیت
فقط موندم که چه جوری نگات کرد
که نگاه منو به اون فروختی
وقتی تصمیم به رفتن می گیری
هیچ چیزی غم انگیزتر از
تکرارِ بی رحمانهی صدایی نیست
که بی وقفه می پرسد
کجای جهان از رفتنت تهی خواهد شد ؟
رفتنت را خیالی نیست
فقط مانده ام چگونه
در چشمانی به آن زلالی
جا داده بودى آن همه دروغ را ….
بعد رفتنت دیگر
چشم هایم نمی بینند
گوش هایم نمی شنوند
زبانم میل به سخن باز نمی کنند
انگار تمامِ وجودم روزه گرفته اند
خلاصه
تا اذانِ آمدنت را سر ندهند
من این تنهایی را ؛ اِفطار نخواهم کرد …!
بیهوده در انتظار منشین
هرگز برای رفتنت
مرثیه نخواهم گفت
رفتنت تلخ تر از قهوه ای
بود که باهم خوردیم
تلخ تر ودردناکتر از رفتن تو
حماقت من است که هنوز بیادت
در همان کافه
قهوه تلخ می خورم
دوست نداشتم
خبر رفتنت را
کسی بفهمد
بغضم را در تنهایی شکستم
مثل قاصدکی که جای باد
به باران فکر می کرد
آمدنت را حیران بنگرم
یا رفتنت را مات بمانم …!؟
بادآورده را باد می برد
قبول …
اما دلم را که باد نیاورده بود
عکس پروفایل جدایی از عشقت با متن | سایت فتوکده