داستان بچه خمیره خدا کریمه + کاربرد ضرب المثل

.داستان بچه خمیره خدا کریمه + کاربرد ضرب المثل

 

  داستان بچه خمیره خدا کریمه چیست ؟

 


 
سایت فتوکده : سایتی برای همه سلیقه ها
 
 

داستان بچه خمیره خدا کریمه + کاربرد ضرب المثل

افسانه ها بخش مهم و قابل توجهی از فرهنگ عامیانه را به خود اختصاص داده اند

برخی از این افسانه ها آموزنده است و می توان از آن ها به عنوان داستان های تمثیلی در جهت انتقال مفاهیم ارزشی و اخلاقی بهره برد. اما جدای جنبه آموزندگی که البته در همه افسانه ها وجود ندارد

طرح و منطق این افسانه ها از فرهنگ، باورها، هنجارها و رفتارهای قدما پرده بر می دارد و در یک جمله می توان گفت : افسانه ها بازگوکننده شخصیت جوامعی است که این افسانه ها را خلق می کنند

ماجرای داستان بچه خمیره خدا کریمه

زنی حامله نمی شد، شوهرش با او شرط کرد که اگر تا سال آینده بچه ای برای من به دنیا نیاوری طلاقت می دهم، زن نیز بسیار ناراحت شد و گفتار شوهر را به مادرش گفت؛ مادر گفت «غصه نخور خدا کریمه، روزی مرد تصمیم گرفت به مسافرت بازرگانی برود و به زن گفت تا مدتی طولانی برنمی گردد

دختر، مادرش را از تصمیم شوهر مطلع کرد مادر به دخترش گفت : روزی که شوهرت عازم سفر شد، به او بگو که حامله ای، بقیه اش با من …

اعلام خبر بارداری به شوهر

دختر به گفته مادرش عمل کرد و در موقع حرکت شوهر خبر حاملگی اش را به او داد، مرد بسیار خوشحال شد و به او سفارش کرد که مواظب خودش و بچه اش باشد مادر دختر هر روز چیز جدیدی به دخترش می آموخت؛

مثلاً می گفت : مانند زنان حامله بگو ویار دارم، روی شکمت پارچه ببند تا روز به روز بزرگ تر جلوه کند و همه خیال کنند تو حامله ای

دختر نصایح مادر را به کار می گرفت و طوری وانمود می کرد که همه حاملگی اش را باور کردند پس ار ۹ ماه، مادر دختر، آدمکی از خمیر درست کرد و در کاچو قرار داد و دخترش را در رختخواب زایمان بخواباند و به اقوام و خویشان زایمان دخترش را اطلاع داد

خمیر و سگ

مادر مشغول کار شد، اما دختر با اضطراب و دلهره به مادر می گفت : مادر، بچه خمیره، مادر می گفت: غصه نخور خدات کریمه، اتفاقا در این لحظه سگی به منزل وارد شد و از فرصت استفاده کرده و خمیر را برداشت و برد

دختر از داخل اتاق فریاد می زد، مادر، سگ بچه را برد، مادر می گفت : غصه نخور خدا کریمه، مادر نزد دخترش آمد و گفت : داد بزن و گریه کن و بگو بچه را سگ برد و من هم توی کوچه می دوم و همین حرف ها را با صدای بلند به مردم می رسانم

دختر باز هم به حرف مادرش گوش داد. دختر در منزل و مادر دختر در کوچه داد و فریاد راه انداخته بودند و مردم را به کمک می طلبیدند، مردم همراه با زن جهت پیدا کردن بچه در کوچه می دویدند از قضا به کوچه ای رسیدند که خرابه ای در انتهای آن قرار داشت و از درون آن صدای گریه نوزادی به گوش می رسید

غصه نخور بچه خمیره ! دیدی خدا کریمه ؟

مردم به آن جا هجوم بردند و نوزادی را مشاهده کردند و به تصور این که همان بچه است، آن را برداشتند مادر دختر، بچه را در بغل گرفت و شتابان به منزل برد و به دخترش گفت : غصه نخور بچه خمیره ! دیدی خدا کریمه ؟

سپس بچه را شست و لباس پوشاند و در رختخواب خواباند و همه مردم حتی شوهر زن که از سفر برگشت فکر کردند این بچه متعلق به همین زن می باشد

کاربرد این ضرب المثل

جمله بچه خمیره، خدات کریمه ! به عنوان ضرب المثل گفته می شود زمانی که شخص در بحران مشکلات قرار می گیرد و برای حل آن ها راه چاره ای نمی بیند به عنوان تسلا و دلداری به او می گویند غصه نخور خدات کریمه، مگر قصه بچه خمیره خدات کریمه را فراموش کرده ای ؟

داستان ها و مطالب علمی از موی سر تا جهنم در همین نزدیکی …

ضرب المثل بچه خمیره خدا کریمه | سایت فتوکده

مطلب مفید بود ؟ ۲۸ ۷

2 نظر برای این مطلب ثبت شده است:

س.ت.(چکاوک)_از شیراز

۲۲ شهریور ۱۳۹۶


سلام و خسته نباشید.مدیر محترم سایت ازتون تشکر میکنم به خاطرداشتن سایتی به این خوبی.واقعا عالی هست .من همه ی موضوعاتش رو میخونم.و موضوعات مورد علاقه ی من توی سایت شما هست.مرسی از زحمات شما و همکارانتون.موفق باشید.

سميرا

۲۴ تیر ۱۳۹۶


خیلی جالب و اموزنده بود.ممنون

شما هم بخوانید