شب یلدا چه روزی است
شب یلدا به زمان بین غروب آفتاب ۳۰ آذر (روز پنجشنبه) ۱۴۰۲ تا طلوع آفتاب در یکم دی (نخستین روز زمستان) گفته می شوید که با برگزاری سنت های زیبا می گذرد
یک دقیقه تنهایی بیشنر …
شب یلدا یا شب چله یکی از کهن ترین جشن های ایرانی است که طی این شب بلندترین شب سال و به دنبال آن بلندتر شدن طول روزهاست
باز دلتنگ و بی قرارم
و باز دلم
به وسعت سیاهی جاده ی احساس گرفت
با چشمانی بارونی
قلم به دست میگیرم و می نویسم
پدرم / برادرم / مادرم یلدای بی تو صفا ندارد
چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی
تنها به فاتحه ای قانعند
شب یلداست یادی از عزیزان از دست رفته بکنیم باشد که دیگران نیز مارا یاد کنند …
یلدا است و دلم
برای آنهایی که دیگر ندارمشان تنگ است …
یلدا است و جای خالی
عزیزان را دوباره احساس میکنیم …
یلدا است و بوی حلوای خیرات
یاد آدم های رفته …
یلدا است و ثانیه هایم
بوی دلگرفتگی میدهد …
یاد آن شبها و یلداها بخیر
برف بازی و سرماها بخیر
کرسی و مادربزرگ و قصه ها
آن تخیل ها و رویاها بخیر
دستهای بی حس و سرمازده
کرسی و مطبوع و گرماها بخیر
آن تنقل ها ، لواشک ها ترش
نان شیرین و کدو حلوا بخیر
مردم دریا دل آن روزگار
پاک بازی و سوداها بخیر
جایشان خالیست اکنون پیش ما
یاد آن بگذشتگان ما بخیر …
نبودنت غمی بزرگ است که در این شب یلدا مدام برایم یادآوری می شود و مرا تا عمق وجود می سوزاند
کاش می بودی و کاش با بودنت انگیزه ای میشدی برای دورهمی ای که قرار است بگیریم
امشب ما دور هم جمع می شویم اما می دانم که قرار است به جای قصه های شب یلدا خاطرات تو مرور شود و به جای خنده و شادی اشک از چشمانمان جاری گردد
شب یلدای من آغاز شد
نه سرخی انار
نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه
بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست
یلدا می آید
تا اندکی بیشتر
بلندای نبودت را
به رخ شب هایم بکشد
آری امشب شب یلدا است
شب فال
شب عشق
شب هندوانه
و شب آزادی وشب رهایی
چیزی به یادم نمی آید
جز اینکه ، امشب شب تنهایی من است
در دنیای من، بعدِ رفتنت
سال هاست که عقربه ها
از نبودنت یخ زده اند
اما یلدا که می آید
دلم بیشتر برایت تنگ می شود
امشب چند دقیقه
بیشتر از همیشه نیستی
یلدا یعنی همین …
با بغض هایم قصه می سازم
شاید که قسمت هم در این باشد
یلدای من همرنگِ چشمانت
یلدا برایت بهترین باشد …
ای کاش می دانستم
چگونه به صبح رسانم
تمامی شب هایی را که با رفتنت
یلدا شدند
سال پشت سال گذشته است
و هنوز ، کسی نمی داند
بی تو
هر شب
شب یلدای من است …
کاش می شد
برای ِ یک شب هم که شده
هندوانه باشم
همان قسمتش که سهم ِ توست !
یلدا مبارک
نگران نباش، یلدا رفت
دیگر شب های نبودن
کوتاه می شود عزیز …
بعد از تو
عاشقِ یلدا شدن کار سختی نیست
بی تو هر شب
زمستان و هر شب پر از سرماست
و نبودنِ تو
عجیب شبیهِ بودن هایِ ماست
پناه میدهم به تو
که این شب یلدا تنهایی
خودم هزار شبِ یلدا تنها بوده ام
دقیقه ی آخر
پاییز
تقویم را معطل می کند
شاید
برگردی…
یلدا ، مگر همین نیست ؟
به حتم پایان دنیا
در یکی از روزهای پاییز است
شاید در بلندترین شب سال
همزمان با رها شدنِ
بافتهی موهای دخترکی
که به هوای چیدن انار به باغ رفت
و دیگر برنگشت …
شب یلداست دلم در خواب پروانه شدن بود
ولی افسوس دلم در اوج رفتن روب ه شمعی سوخت و من نالان کنار سفره ای از عشق خالی … شبی مایوس و سرگردان دارم امشب
در قمار دوستی ما باختیم
بی توکل تاس عشق انداختیم
مهر تو خورشید عالم تاب بود
فرق خوبی از بدی نشناختیم
شام نامهری تو کوتاه بود
ما از آن شب های یلدا ساختیم
پاییز ثانیه ثانیه می گذرد یادت نرود اینجا کسی هست که به اندازه تمام برگهای رقصان پاییز برایت آرزوهای خوبی دارد
عمرت یلدایی
یلدا آمد و رفت و تو نیامدی
اینگونه سحر شد و باز نیامدی
جانم به فدایت
دلم یک سال پیرتر و تو نیامدی
از غم عشقت دل شیدا شکست
شیشه ی می در شب یلدا شکست
از بس که زدم ریگ بیابان به کف
خار مغیلان همه در پا شکست
آسمان رنگ شب یلدا گرفت
یاد تو آمد به قلبم جا گرفت
تا سحر غم با دلم هم خانه بود
از فراق تو دلم دیوانه بود
یاد تو چندیست مهمانم شده
خاطراتت آفت جانم شده
هرچه میگویم سخن از یاد توست
در سکوت من فقط فریاد توست
شب یلدا شد و رفتی و از غم خوانده ام
از این هجرت به آن شب گیسوان افشانده ام
گذشت اما هزاران شب از آن هجران و من
اسیر آن شب یلدای جانسوز مانده ام
ثانیه ها
گاهی
سرنوشت جدیدی را رقم زده اند …
به یلدا فکر می کنم
و شصت ثانیه وقت اضافی
شاید در یکی از ثانیه هایش
درب را بکوبند
و تو
برگشته باشی …
آری امشب شب یلدا است
شب فال
شب عشق
شب دونه انار
و شب آزادی و شب رهایی
چیزی به یادم نمی آید
جز اینکه
امشب شب تنهایی من است
یلداتون خالی از تنهایی
جانانم …
می بینی چه هیاهویی ست؟!
همه دغدغه ی پایان پاییز را دارند
آخرین پنجشنبه، جمعه، یلدا …
ناراحتند که این پاییز هم گذشت
و یارشان نیامد
نیامد که پاییزشان رویایی شود
اما جان دل من …
تو هروقت که خواستی بیا
من در انتظارتم
تو که بیایی
من فصل به نامت می کنم
ماهی به نام آمدنت
و در تقویم دلم
آمدنت را ثبت می کنم
به روز های پایانی ماه رسیدم…
ماهی که قرار بود بهترین ماه سالِ من باشد
اما نشد و همچنان غم مرا آغوش گرفته
ای غم دمت گرم خوبس حداقل تو مرا آغوش میگیری
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟
تو که نیستی
یلدا
بلندترین شب سال نیست
اوج دلتنگیست …
یلدایی که کسیو نداشته باشی
بوست کنه
و بگه عزیزم «یلدات مبارک»
یلدا نیست
فقط طولانی ترین شب تنهاییه