عباس شیرخدا متولد ۱۳۱۲ بازارچه سعادت در تهران، مرشد و نوازنده ضرب است
علاقه اش به شاهنامه خانی از مدرسه شروع شد تا اینکه وارد ضرب نوازی زورخانه شد و به مدت ۳۰ سال به طور زنده در رادیو اجرا داشت و حالا بازنشسته صدا و سیماست
در بازارچه سعادت به دنیا آمدم، منزل ما از یک طرف به منزل شادروان آقا تختی راه داشت و از یک طرف نیز نزدیک منزل حاج آقا طیب بود
پدرم ورزشکار و برادر بزرگم جعفر شیرخدا از بهترین حماسه خوانهای ایران بود و هرکسی در رادیو صدای وی را گوش میکرد از جای خود بلند نمیشد
برادر دیگری داشتم به نام حاج اصغر که در میدان اعدام، زورخانه داشت و برای ورزش کردن به آنجا میرفتم، اکبر شیرخدا دیگر برادر بنده باستانی کار و ورزشکار بود
مرحوم حسن شیرخدا، ناصر شیرخدا و هاشم شیرخدا دیگر برادرم بود که به تازگی فوت کرد
در ابتدا به مدرسه نوبهار زیر بازارچه نو، خیابان محمدیه در مولوی می رفتم، آن زمان پسر و دختر با یکدیگر درس میخواندند و در یک کلاس حضور داشتند
چند ماهی که آنجا درس خواندم و پس از آن ما را به مدرسه سعادت در بازارچه منتقل کردند، زمانی که به این مدرسه می رفتم جلوی صف می ایستادم و شاهنامه می خواندم
کاپیتان والیبال مدرسه بودم و در مسابقات مدارس سرویس که میزدیم شروع میکردم به شاهنامه خواندن و تیم حریف هول میشد و می باخت و همواره زمانی که قهرمان میشدیم جام قهرمانی را به تیم بازنده می دادم؛ علتش هم این بود که از بچگی دوست داشتم به مردم محبت کنم
نمره هندسه و حسابم خوب نبود و اکثر مواقع صفر میشدم، اما برای اینکه معدلم بالا برود شاهنامه می خواندم و برای آن نمره ۲۰ می شدم، بیست ها به من نیرو می داد و با همین نمره ها از رادیو و تلویزیون سر در آوردم
در همان زمان مدرسه از طریق معرفی یکی از معلم هایش بنام پرویز ولی زاده که پسرش گوینده شبکه ورزش رادیو بود به این سازمان وارد شد و به اجرا پرداخت
اولین بار که صدایم از رادیو پخش شد، چون برنامه زنده بود، همان شب ده جا عروسی دعوتم کردند، من هم شعرهای عروسی را درست کردم و برای دوستان خواندم ولی آن شب هرچه خواندم به افتخار رادیو ایران خواندم، الان هم معتقدم رادیو ایران، سرور همه رادیوهاست
بنده کارمند مخابرات بودم و در باشگاه پیام برنامه اجرا میکردم، پس از آن به سازمان صداوسیما رفتم و کارمند رسمی آن بودم و سابقه فعالیتم در این سازمان نیز دو برابر زمانی بود که در مخابرات شاغل بودم و بنده را از طریق سازمان صداوسیما میشناسند
در برنامه ورزش و مردم و صبح بخیر ایران اجرا می کردم و می خواندم. در فیلم قیصر نیز ضرب زده ام، در عمرم جز ذکر ۱۲ امام و ۱۴ معصوم بر لب نداشته ام و هرگز ترانه نخوانده ام
عباس شیرخدا در سال ۱۳۵۴ با خانم «مهین قربانپور» ازدواج کرده است
همسرش میگ وید، خواهرشان من را در یک مراسم ديدند و خواستگاري كردند، چون ۲۲ سال اختلاف سن داشتيم ابتدا پدرم مخالف بود اما به دليل علاقه مادرم و خودم اين وصلت سر گرفت حاصل اين ازدواج سه فرزند بنام های شیرین، شبنم و فرهاد است
همسرم فوت کرده است، روحش شاد از زمانی که وی را از دست دادم حال دیگری داشته ام، مهین قربان پور برایم انسانی بسیار با وفا و مهربان بود
روزگارم را بدون وی میسازم و می سوزم و هرچه معیشت پروردگار باشد می پذیرم، از زمانی که همسرم فوت کرده است دیگر در صداوسیما حضور پیدا نکرده ام و این مسئله به حال درونی ام باز می گردد
آقای تختی خدا رحمتشان کند، وقتی از المپیک تشریف آوردند، من دعوتشان کردم و یک دهن برایشان به این مضمون خواندم: جهان پهلوان تختی نامدار، که هست از برای جهان افتخار
تختی آمد جلو و گفت برای من نخوان گفتم آقای تختی شما پهلوان دنیایید، شما بازوبند طلا دارید، من برای شما نخوانم پس برای چه کسی بخوانم؟ یک گل به من داد و گفت: از مولا علی بخوان، من از همان جا خاطرخواه این آقای تختی شدم
بنده رشته وزنه برداری را خیلی دوست داشتم، هر زمان که مسابقه وزنه برداری بود برای تماشا می رفتم و در ابتدا نیز برای آن ها ضرب میزدم
مرحوم نامجو چندین سال قهرمان جهان بود، به جز وزنه برداری ورزش ژیمناستیک و بوکس را نیز بسیار دوست داشتم
زمانی که در خانه می خوانم، می بینم که صدای زنگ و ضرب من چقدر حال گل ها را خوب می کند و باعث رشد آن ها میشود
باور کنید زمانی که ضرب می زنم گلها تکان می خورند؛ یا صدای ضرب آن ها را تکان می دهد یا به خاطر ضرب زدن، گلها نیز ورزش می کنند، خدا می داند (با خنده)
علیرضا
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
خدا به اووخانوادهاش سلامتی دهد ان شاءالله من که دهه پنجاه ی هستم همیشه صبح ها با صدای خوشش بیدار میشوم. خیلی مرررده
محسن منکراتی
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
یک جهان..یک جهان پهلوان