عکس پروفایل فصل بهار 1400 با نوشته های زیبای بهاری
عکس نوشته فصل بهار 1400 برای پروفایل با نوشته های و دوبیتی های زیبای بهاری با تصاویر عاشقانه در مورد شکوفه و آمدن بهار را می خوانید
عکس پروفایل فصل بهار با نوشته
ای مردمِ این شهرِ پُر آشوب بدانید
وقت بهار است و هنوزم نگرانید
امّید صدا میزند از دور شما را
وقتش نشده گَرد غم از دل بتکانید؟
_________________
ماه میلاد گل و دشت و زمین فروردین
ماه مرگ حسد و یاوه و کین فروردین
باد لطف و کرم و جود خداوند عزیز
شده از هر طرفی باز وزین فروردین
بس که گلهای نگارین زده بر دشت و دمن
می زند طعنه به نقاشی چین فروردین
ماه اسفند اگر بود همی برزخ باغ
طی شد و شد مه فردوس برین فروردین
بیا بلبل بهار آمد دو باره
به صحرا گل به بار آمد دو باره
بخوان آواز شورانگیز هستی
صدای پای یار آمد دو باره
شد بهاران هر طرف گلها صدایت می زنند
نرگس و یاس و سمن هر جا صدایت می زنند
سبزه هم با بودن گلهای زیبا خنده لب
بلبلان را شادی است زیبا صدایت می زنند
عکس نوشته بهاری برای پروفایل
شادی را هدیه کن به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنها که دلت را شکستند
دعا کن برای آنها که نفرینت کردند
درخت باش بر غم تبرها
بهار شو بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست
عاشقان فصل بهار آمد و دنیا دگر است
که در این موسم نوروز غم ها بدر است
ساقیا باده ی نابم بده جامی لبریز
که قدح در نظر دوست تنگی شکر است
سوسن و سنبل و نرگس همه شادان ز بهار
نغمه ی شاهد و بلبل که چو مرغ سحر است
جلوه ی نور ز خورشید چه ها میتابد
به پرستوی مهاجر که رها در سفر است
بهار است و طبیعت چون بهشت است
کند فهم آن که پاکیزه سرشت است
که گر خواهد به آخر حاصل و بار
هم اکنون وقت کار و فصل کشت است
بهار را گذاشته ام
پشت چین های دامنت
تو بیایی چای دارچین که هیچ
چای بهار نارنج هم آماده است
گفته بودم به معجزه ی عشق ایمان بیاور
من با همین چای و همین تو
یک دنیا را عاشق میکنم …
عکس پروفایل بهاری بدون متن
بهار را با دوست داشتن تو شروع کرده ام
با هوای شکفتن لبخندت
با خیال پیچک دستانت
که بر شانه هایم بالا می رود
ببین باران دوست داشتنم
از تو بند نمی آید
می ترسم غرق کنم زمین را
از دوست داشتنت
بهار ؛
مي تواند نام تو باشد
وقتی
كه در همهمه سبز دلم
دوستت دارم هايت
شكوفه می زنند
مپرس حال مرا روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام ! هیچ کس کنارم نیست
نهال بودم و در حسرت بهار، ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست
به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من؛
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست !
مرا زعشق نگویید، عشق گم شده ایست
که هر چه هست ندارم ! که هر چه دارم نیست
شبی به لطف بیا بر مزار من شاید
بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست
عکس نوشته فصل بهار با متن
میچسبد در این بهار
کنارِ این شکوفه ها
کنارِ باران های بی قرار و ناگهانی
یک فنجان چای بهار نارنج
که کنارش
آدمی از جنس عطرِ عاشقی نشسته باشد …
قرارمان همین بهار
زیر شکوفه های شعر …!
آنجا که واژه ها
برای تو گل می کنند !
آنجا که حرف های زمین افتاده ام
دوباره سبز می شوند
وَ دست های عاشقمان
گره در کارِ سبزه ها می اندازند ؛
قرارمان زیرِ چشم های تو !
آنجا که شعر نم نم شروع می شود
قلب، مهمانخانه نيست كه آدم ها بيايند دو سه ساعت يا دو سه روز در آن بمانند و بعد بروند
قلب،لانه ى گنجشک نيست كه در بهار ساخته بشود و در پاييز باد آن را با خودش ببرد
قلب ؟ راستش نميدانم چيست اما اين را ميدانم كه فقط جاى آدم هاى خيلى خوب است …
بهترین ها در این بهار تقدیم شما باید
و من نیایشی گرم
در نجوای شبانه ات می شوم
با فانوسی از جنس بهار
که روشن می کند
تمام تاریکیت را
عکس پروفایل آمدن فصل بهار 1400
هر روزِ بی تو
رویایی از من خسته می شود
از دست می رود
و من با خیال تو
در کوچه های بهار
گل های آرزویم را
به اندوهِ یک لبخند پیوند می زنم
و تا آخرین لاله ی روشن به رویم نمی آورم
که بارانُ بابونه ها همیشه گفته اند
عشق غمگین است !
بازخزانی رفت و بهار دگر آمد
كوی ما سبزه شد و بوی عنبر آمد
صدای سخن عشق ز صحرا به فرياد آمد
كه اين جور جفای خفگان به سر آمد
ماتم بلبلان رفت و خنده ی دگر آمد
روی همه سرخ شد و غصه به آخر آمد
شیشه عطر بهار …
لب دیوار شکست !
و هوا پر شد از بوی خدا
و من اینگونه دعایت کردم
که خدا در همه جا باز کنارت باشد …
نو بهار است در آن كوش كه خوشدل باشى
كه بسى گل بدمد باز و تو در گل باشى
من نگويم كه كه كنون با كه نشين و چه بنوش
كه تو خود دانى اگر عاقل و زيرک باشى
هميشه براى عاشق شدن
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهى
در انتهاى خارهاى يک كاكتوس
به غنچه اى مى رسى
كه ماه را بر لبانت مى نشاند
عکس نوشته فصل بهار و شکوفه
از تو حرف میزنم
چنان نو برانه میشوم ؛
که بهار هم
دهانش آب می افتد …!
صد فصل
بهار آید و
بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و
در خانه
نباشم …
به تقویم ها اعتمادی نیست
اگر تحولی
در دل و زندگیت روی داد مبارک است
راز نو شدن را باید دانست
و گرنه بهار یک فصل تکراریست
در تو روز می شود شبهای دلتنگی
و آفتاب کرشمه ایست از تابش لبخند تو
و اسفند اسیری که
مژدگانی پایان بند خویش
را از بانوی پر کرشمه ی بهار تمنا میکند
و تو مسیحای بهار
تندیس پوسیده زمستان
در انتهای فصل برفی
بر شاخسار درختان هستی
از همه شعرايي كه تو سايتا درمورد بهار خوندم خوشگل تر بود
بهار بهار
صدا همون صدا بود
صداى شاخه ها و ريشه ها بود
بهار بهار
چه اسم اشنايى
صدات مى اد … اما خودت كجايى ؟
وا بكنيم پنجره ها رو يا نه ؟
تازه كنيم خاطره ها رو يا نه ؟
بهار اومد لباس نو تنم كرد
تازه تر از فصل شكفتنم كرد
بهار اومد با يه بغل جوونه
عيد اورد از تو كوچه تو خونه
حياط ما يه غربيل
باغچه ما يه گلدون
خونه ما هميشه
منتظر يه مهمون